کسی که برای عزیزانش جان می دهد

ساخت وبلاگ

سالها پیش کتابی تحت عنوان جلوه هایی از زیبایی با نام مستعار منتشر کردم. یکی از تجربیات زیبایی که در آن کتاب تعریف کرده بودم این بود که روزی پزشکی دختر کوچکی را جراحی می کرد. متوجه شد که دختر کوچولو نیازمند خون است. از آنجا که گروه خونی دختر از نوع گروه های کم دریافت کننده بود، تنها فردی از خانواده که خون وی برای دختر بچه مناسب بود، خون برادر کوچکش بود که تنها 5 سالش بود. به همین دلیل، پزشک معالج ناچار شد به سراغ وی برود. پزشک به پسر کوچولو گفت، آیا حاضری به خواهرت کمک کنی و خون بدهی؟ او بعد از مدتی تفکر، پاسخ مثبت داد. به همین منظور، امکانات و تجهیزات لازم آماده شده و مقداری از خون پسربچه دریافت و به خواهرش تزریق شد. این در حالی بود که پسربجه همچنان روی تخت دراز کشیده و تکان نمی خورد. ابتدا تصور می شد به خاطر خون دهی بی حال شده است. اما وقتی زمان طولانی شد به سراغش رفتند و از او خواستند که از تخت پایین بیاید. اما او با تعجب پرسیده بود مگر من نباید بمیرم.... به بیان دیگر کودک تصور می کرد با اهدای خون به خواهرش، خواهد مرد. با این وجود قبول کرده بود که خون بدهد.

کتابهایی که خواندم و نوشتم...
ما را در سایت کتابهایی که خواندم و نوشتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravasa بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:52